اسماعیل شفیعی سروستانی
مهمترین عامل محرک و پیش برنده جوامع انسانی در مسیری طولانی و پر خطر، نظریهها و نظریهپردازان هستند. مقام اینان با مقام سیاستمداران متفاوت است. اینان در گیر و دار امور جزیی و مبتلابه برنامهها و تاکتیکها نیستند؛ بلکه از فراز موقعیتی فراتر و مشرف بر مسیرها و مدارها، ره مینمایند و ارائه طریق میکنند.
در جلد اول از استراتژی انتظار، واقعه انقلاب اسلامی را به سفینهای تشبیه کردهام. هر سفینه، متناسب با مأموریت ویژه و تعریف شده برای مداری که باید در آن استقرار پیدا کند، طراحی میشود و با کیفیت و کمیت و قد و قوارهای خاص ساخته میشود که تا نیل به مدار اصلی، ناگزیر مرحله به مرحله، کنترل و هدایت میگردد. سفینه هر مرحله را با موتور محرک مخصوص همان مرحله و سوخت خاص همان مرحله طی میکند. از زمین با موشک ویژهای کنده میشود. از جو با موتور و منبع سوخت دیگری عبور میکند، طور تا آخرین مرحله که با انرژی خورشیدی در مدار! اصلی قرار گرفته و به انجام مأموریت مشغول میشود.
سفینه انقلاب ما را هم، طراح تقدیر، حسب مأموریت تعریف شده، از مراحلی گذرانده و با موتور محرکی که خودمان هم تصورش را نمیکردیم، پیش برده است، اما باید پرسید: آن مدار اصلی کجاست و مأموریت معین سفینه چیست؟ آیا به دنبال دستیابی به مدرنیته تمام عیار است، چیزی شبیه ژاپن؟؛ چنان که طالبان توسعه اقتصادی سر در پی آن گذاشتهاند؟ یا در پی بازگشت به مدار اولیه و نقطه پرش اولیه است، ولی با هیئتی جدید و قرن بیست و یکمی؟ یا چیز دیگری؟
سردرگمی یا غفلت از مأموریت و مدار اصلی، سفینه را در هر یک از مداراها، غیر از مدار اصلی، مستعد توقف و سپس واژگونی میسازد. چنان که عرض کردم، هر سفینه، حسب مأموریتش از مسیرهایی معین و از مدارهایی پیش رو با کیفیتی مناسب، عبور میکند. اختلاط مسیرها و مدارها و حرکتهای سینوسی و مارپیچی، نه تنها از تواناییها میکاهد و فرصتها را به هدر میدهد، گاه، همه مجال برای تجربه مدار اصلی و انجام مأموریت اصلی را هم از بین میبرد. چه بسا که بسیاری از قطعات فرسوده شوند یا موانعی پیشبینی نشده فراروی سفینه قرار گرفته او را من! حرف یا آسیبپذیر سازند و قس علی هذا.
عالم تابع سنتهایی لا یتغیر است و به هیچ کس و هیچ قومی تضمین داده نشده که هر کار و عمل را که قربلک شوند، در امان و محفوظند؛ به همان سان که امتهای پیشین هم با غفلت از سنتها و گاه به گمان وجود تضمین صددرصد، فریفته شیطان شدند و از مدار مؤمنان خارج گشتند و مستعد بلا. خداوند هم قومی دیگر را جایگزینشان ساخت.
نباید تردید کرد که افواج انسانی را برای سالهایی دراز نمیتوان در یک وضع و موقعیت ثابت نگه داشت. از همین جا، آنگاه که جملگی سوار بر سفینهای شدند، تنها نو به نو شدن موتورهای محرک و مناسب با هر مرحله و مدار است که امکان سیر و سفر مرحله به مرحله آنان را تا تجربه آخرین مدار و استقرار در مدار اصلی فراهم میآورد.
تئوریپردازی حکیمانه و نظریهپردازان اهل حکمت با ملاحظه مسیرها و مأموریت اصلی، امکان گذار مرحلهای سفینه را فراهم میآورند. نظریهپردازان، ضمن دوری گزیدن از تکرار و اختلاط و امتزاج مسیرها، با ملاحظه استعدادها و ظرفیتها در میان جامعه و ملاحظه مأموریت اصلی سفینه و تواناییاش امکان حرکت رو به جلو را فراهم میآورند.
هماره تکرار، حرکت بر مداری ثابت یا تجربه مدارهای پراکنده از روی سعی و خطا و خارج از حوزه مأموریت اصلی سفینه، همه انرژیها را مضمحل ساخته و خستگی عمومی ساکنان سفینه را سبب میشود. خستگی و فرسودگی میل به ایستایی، میل بازگشت به عقب یا تن دادن به «استقرار در مداری» غیر از مدار اصلی را تشدید میکند.
مهمترین عامل محرک و پیش برنده جوامع انسانی در مسیری طولانی و پر خطر، نظریهها و نظریهپردازان هستند. مقام اینان با مقام سیاستمداران متفاوت است. اینان در گیر و دار امور جزیی و مبتلابه برنامهها و تاکتیکها نیستند؛ بلکه از فراز موقعیتی فراتر و مشرف بر مسیرها و مدارها، ره مینمایند و ارائه طریق میکنند.
نباید فراموش کرد که تغییرات دائمی و تکانهایی نو به نو، تنزل، تزلزل و فرسودگی روانی اجتماع را در پی دارد. این امر منشأ ناامنی است. ممکن است سر و صدای برنامهها که حاصل تجمع تاکتیکها هستند به همراه سر و صدای تبلیغات و جنجال رسانهها، برای مدتی بر خلأ تئوریک پرده بپوشد، اما این خلأ به زودی خود را مینماید.
در این میانه، گاه جماعتی با جعل تئوریهایی ناهمگون و ناسازگار با این سفینه، توان و مأموریت آن و سوءاستفاده از فضاهای خالی، سعی در کشاندن سفینه در مداری متفاوت و مغایر با مأموریت و مدار مفروض و مطلوب میکنند و طبق آن سیلی از برنامهها و تاکتیکها را نیز پیشنهاد کرده و حتی با استفاده از امکاناتی که در اختیار دارند آنها را جاری میسازند.
حال کمی به حوادث رفته بر سفینه انقلاب اسلامی بنگرید! شبه تئوریهایی همچون توسعه اقتصادی، توسعه سیاسی، گفتوگوهای تمدنها را که هر کدام برای مدتی موج آفرین شدند، وقت و انرژی را به هدر دادند و مانع از ارتقای سفینه به مداری بالاتر و متناسب با مأموریت اصلیاش شدند، بنگرید تا پی به نقش و اهمیت نظریهپردازی حکیمانه ببرید.
نظریهپردازی اصیل با رویکرد استراتژیک به همه مناسبات، ضمن حفظ سفینه بزرگ اجتماعی در مسیر اصلی و با ملاحظه رویکرد و تعهد به مدار اصلی و تعریف شده، امکان پرش به مدار بالاتر و گذار از پوستههایی را که دیگر کارکرد خود را از دست دادهاند، فراهم میکند، آنکه بیمدد نظریهپردازان میرود، در خود تکرار میشود، در مداری دور ثابت میزند و هماره واماندگی و ایستایی را با فرافکنی به دیگران نسبت میدهد و بالأخره شبه نظریهپردازان، برنامه و تاکتیکی را در قالب نظریه جعل میکنند و بر سر جامعه آن میآورند که تنها خداوند از پیامدش آگاهی دارد. گاه گروهی دانسته و ندانسته، با مجال و قدرتی که مییابند، سفینه و ساکنانش را مستعد پروتست اعتراض، تشدید میل به بازگشت و خلاصی از دغدغهها، تکرار و تغییرات میکنند. در اینجا، جوامع پوست میترکانند. پوستین خالی میکنند. لباسی را که برای رفتن و سیر، برگزیده بودند، از تن به در میکنند و بنا به میل و شهوت خود یا جاعلان و شبه نظریهها، خود را به دست قضا و قدر و حوادث میسپارند و این، مجرای گشادی است که هر بیگانهای میتواند از آن وارد شود و به آن خسارت وارد کرده و سفینه را از حرکت باز دارد.
اشارهای به پروتست کردم. پروتست یعنی اعتراض؛ پروتستان یعنی معترض و پروتستانتیزم موج بزرگ اعتراضی بود که کلیسای کاتولیک را در قرن شانزدهم میلادی به چالش کشید و با ایجاد انشقاق در کلیسای مسیحی، موجب بروز جریانی اجتماعی شد که حاصل و محصولش جز اعتزال نبود، جدایی از مرجعیت دینی و روحانی در مناسبات اجتماعی و سیاسی را سبب شد و توسعه سکولاریزم؛ یعنی جدایی دین از سیاست و مراجعه به احکام بشری، در همه مناسبات به جای تبعیت از احکام آسمانی و وحیانی را ممکن ساخت.
غفلت کلیسای کاتولیک از شرایط تاریخی، اشتغال به پوستهها و صورتهای تهی از روح و باطن و دل بستگی به زخارف دنیوی اربابان کلیسا از یک سو و عامل محرکی چون «مارتین لوتر» آلمانی از دیگر سو، دست در دست هم باعث این واقعه شدند. ماجرایی که در کنار سایر وقایع دنیازدگی، فساد و تباهی عمومی مسیحیان و سکولاریزه شدن مسیحیت و سیطره بنیاسرائیل بر امر معاش و معاد ساکنان غرب مسیحی را در پی داشت.
سالها پیش از این، در این اندیشه بودم که از میان همه اندوختهها و ذخایر فرهنگی که در اختیار مسلمانان و ماست، کدام گنجینه، از همه امکان و استعداد لازم برای ارائه نظریههای بزرگ اجتماعی و البته مبتنی بر تفکر دینی و فرهنگ ولایی برخوردار است؟ و امکان خلاصی از ایدئولوژیهای دستساز وارداتی قرن هفدهم و هجدهمخ میلادی را که عدهای از هموطنان به آنها به چشم مرهم همه دردهای فرهنگی و مادی مینگرند، فراهم میکند؟ و البته متذکر این معنا بودم که این گنجینه، این الگو الزاماً باید حاوی و حامل مشخصاتی باشد، همچون:
ـ داشتن ریشه در جان آدمی؛
ـ داشتن رویکردی آرمانی به فردا و به آینده؛
ـ داشتن نسبتی نزدیک با روحیه قوم ایرانی با همه خلقیات و خصوصیات؛
ـ داشتن امکان فرهنگسازی و شورآفرینی؛
و چند مشخصه دیگر که در کتاب استراتژی انتظار آن همه را ذکر کردهام.
گفتوگوی مهدوی را والاترین گزینهای یافتم که همه مجال را برای استخراج تئوریهای مورد نیاز برای حرکت بزرگ اجتماعی و گسیل سفینه انقلاب اسلامی به مدار مطلوب و نهایی؛ یعنی مدار «منتظران و زمینهسازان» در خود فراهم داشت. در آنجا ذکر کرده بودم که فرهنگ مهدوی همسویی و همسنخی ویژهای با روحیه جوانمردی و پهلوانمَنشی مردان اهل فتوت و ولایت ایرانی دارد، اما این سخن به معنی جعل «مکتب ایرانی» نبود؛ چه اساساً دومی را نوعی حرکت ارتجاعی میشناختم. همان که باستانگرایان فرسوده مبتلابه ایدئولوژیهای غربی، سالها از آن سخن میگفتند تا مجال خیزش و رویش نهال دینداری اصیل را از مردم دیندار و موحد این سرزمین بگیرند.
این سخن، ناظر به گفتوگو درباره تاریخ فردا و فرهنگ و تمدن فردا بود که به نحو تام و تمام با ظهور کبرای حضرت ولی عصر(ع) محقق میشود، اما از دیگر سو، ناظر بر واقعهای بود که در جان مردان مرد، مجاهدان سالهای انقلاب و دفاع مقدس حادث شده بود؛ هم آنان که به صرافت طبع آن را درک کرده و به استقبالش رفته بودند و نه واماندگان در صورت و سیرت تاریخ منسوخ که حتی ادب و ادبیاتشان هم بوی نموری و کهنگی میدهد.
انقلابیون اصلی آنان بودند. انقلاب در جانشان واقع شده بود که خود را در دامن تاریخ فردا و آقا و امام آن افکندند. حالا نوبت ما بود که به تفصیل و تفسیر واقعهای بپردازیم که در جان آنها اتفاق افتاده بود. نوبت ما بود که خط آنها را رو به جلو، تأکید میکنم، رو به جلو بگیریم و پیش برویم. نه آنکه دائم به پشت سر نگاه کنیم تا هر نورستهای تئوری جعل کند و سفینه انقلاب اسلامی را که برای قرار گرفتن در مدار اصلی «منتظران و زمینهسازان» طراحی شده بود، برای مدتی مشغول و درگیر و زمینگیر کنند.
آنچه در جان آن بر و بچهها اتفاق افتاد، میل به وصل محبوب را به میقات وصل و دیدار محبوب تبدیل کرد، بنابراین رستند و رسیدند. آنچه که ما بدان مأمور بودیم،... بماند.
امروز شمهای از قصه وصل آنان در عالم معنا، ملکوت همه بیداری، خیزش و میل به معنویت در میان ساکنان همه سرزمینهای شرقی و غربی شده که امروزه آن همه را در بازگشت بزرگ به سوی دینداری و معنویت اسلامی در غرب شاهدیم؛ چنان که شمهای از غفلت ما که مأمور به تفسیر و تشریح این وصل و دیدار بودیم، ملکوت همه بداخلاقیها و واپسگراییها در میان برخی از مردم شده است. کسانی که بر سفینه سوار بودند تا در مدار اصلی مستقر شوند.
چنان چه بیش از این غفلت کنیم، بیم از دست رفتن فرصتها میرود، بیم شکلگیری امواج اعتراضی و پروتستانی که اشخاص و جریاناتی بدان دامن میزنند. حاصل جمع همه حرکتهای متفرق و معاند را در گسیل داشتن مردم به مدار پروتستانتیسم اسلامی جستوجو کنید که همه بخت و وقت را از ما میرباید و باعث جایگزینی قومی دیگر به جای ما، برای محقق ساختن مشیت الهی میشود. از ما دور باد. انشاءالله.